دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

کلاس حاشیه ها /تکلیف کلاس

علی پرسید :دوره ات چطوره؟ چیزی یاد گرفتی؟

فکر میکنم که میدانم دوره را دوست داشتم، خوش گذشت ولی هنوز نمیدانم آنچه یاد گرفته ام چه چیز هایی است!

بعد فکر میکنم حالا اینکه خوش گذشته و دوستش داشتم و خیلی همه چیز«عجیب» بوده دوره را دوره ی خوبی میکند؟

فکر میکنم احتمالا منظورش از اینکه چیزی یاد گرفتم این است که مثل اکثر دوره هایی که قبلا رفته بودم با عالمی نوشته در دفترم آمدم.

روشن میکنم که:

میدونی، خیلی متفاوت بود! خیلی هم خوش گذشت ،ولی اینجوری نبود که یه عالمه جزوه نوشته باشم.و بعد ماجرای صحبت اولین جلسه استاد مبنی براینکه شاید چیز های زیادی ننویسیم (یا یک همچین چیزی) را تعریف میکنم.

انگار خیلی چیزها یاد گرفتم ولی نمیدانم هنوز...

الان که می نویسم فکر میکنم شاید ندانستنم به خاطر چاچوب های -شاید خود ساخته، شاید تحمیل شده از آموزش -درباره «یادگرفتن»  باشد.

همش دوست داشتم از کلاسم برای علی تعریف کنم ولی انگار زبانم نمیچرخید،

هنوز نمیدانم میشود اسم آنچه از کلاس باخودم آوردم را «یاد گرفتن » بگذارم یا چه؟

انگار مغزم به یک سری پرونده ارجاع میدهد که میگویند : اندوخته باید جزوه ای داشته باشد،

یا به بعضی حس ها که میگفتند: چقدر دوست داشتی بفهمی ادعا چیست؟ حس یادگرفتن باید آنطوری باشد که در دفترت زیر واژه ی استدلال سه شماره گذاشتی :1-مسئله/ پرسش    2-ادعا    3 -دلیل

باز فکر میکنم :

پس اینها که فکر میکنم یادگرفتم چیست؟اینها که جزوه نشدند اما انگار همان لذت بعد از یادگیری را دارند؟

دوست دارم برای علی بگویم از چیزهایی که این حس را داشته ؛

اما انگار همیشه در بقیه کلاس ها اینها حاشیه بوده اند. حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم اصلا شاید برای این تعریف نکردم که فکر نکند خیلی حاشیه داشته ایم!

(باز میپرسم خب فکر کند؟چه میشود؟)

راستش ذوق زده شدم الان، چون فکر میکنم چیزی یافتم...فکر میکنم باید امشب یقه ی علی را بگیرم و برایش از حاشیه های کلاسمان تعریف کنم و بعد درمورد این موضوع گپ بزنیم که شاید «حاشیه ها» از اصل انچه فکر میکنیم قرار است یادبگیریم مهم تر است؟ اصلا اصل کدام است؟

حاشیه هایی مثل سپر نامرئی مواظب هم بودن در کلاس که گاهی مورد اصابت تیری از گوشه ای قرار میگرفت، و که میداند که اگر این سپر نبود آیا این فکر به ذهنم می آمد که این تیر که رها شد به سپر خودمان نشانه رفته بود یا غیر آن؟

حاشیه هایی مثل «باهم» بودن؛ فارغ از سن و جنس و نوع نگاه...

یا حاشیه ی اینکه من هنوز فکر میکنم« به واقع کمال گرا هستم؟»پس چرا از گرمای ته کلاس که روز اول سرم را درد اورد غر نداشتم؟ یا وقتی محل کلاس با تصورم فرق داشت؛ به کمال انچه باید باشد فکر نکردم؟

یا لذت مدام ِ عمیق شدن در شخصیت های منحصر به فرد  افراد کلاس،

یا حاشیه ی صدا زدن به اسم کوچک ، به اثر این کار، به اینکه چه چیزهایی باخودش به کلاس آورد؟

یا حس عجیب و غریب اینکه در گروه ،هنگام بحث ؛انچه درست است را انتخاب نمیکنیم....

حاشیه فکر کردن به سوال ها

و هی سوال

و هی سوال ...

نهایتا باز فکر میکنم چقدر این کلاسِ حاشیه ها را دوست داشتم.

۱ موافق ۰ مخالف

خانوم سیاستتو دوس دارمممم اخرم نفهمیدم چی توکلاستون بود

 

 

ولی مطمئنم قوت خودتوبرداشتی از کلاس 

 

😂😂

بیشتر ک فک کردم گفتم شاید با یک شیوه موجه نا متعارف اشنا شدیم....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان