دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

از چرخه‌ی معیوب تا پیشرفت

این کاربر این مدلیه که 

یک کاری داره بعد

همش میگه «یک موقعیت مناسب» انجامش میدم.

اون موقعیت مناسب انقدر نمی رسه که «مهلت»کار که «best time» باشه میگذره :/

بعد خودشو با «سرزنش» خفه میکنه.

و این چرخه رو تا کارهای آینده ادامه میده:)

 

 

 

پ.ن: این اعترافو ک نوشتم قلبم تیر کشید.

 

پ.ن۲:البته گاهی هم ازین الگوی سمی خارج میشه ک ستودنیه.

و جا داره بهش تبریک گفت!

مثلا امروز «صبح» من باید رنگ میزدم مامان ،

اگ کاری داره برم کمکش و فراموش کردم.در نتیجه بهترین زمانش گذشته!

بجاب سرزنش دم رفتن گفتم اگ کار دارید بمونم.

سری تکون داد که نمیدونم و فلان و حس کردم دوست دارن.

نتیجه اینکه یک ساعتی هست که نشستم و مهمونی نیومده😁

ولیی 

دقیقا پیشرفت دوم اینجاست.

من قبلا میشست به خودخوری که آی فلان کارم موند.

آی میتونستم بجای عبث نشستن چه اورانیوم ها غنی کنم‌.

و الان میدونم که این تایم ارزش ساختن رابطه است:))

 

پ.ن۳:با اینک سعی کردم با مورد بالا خودمو دلداری بدم ولی همچنان قلبم تیر میکشه😂😢

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

یاسمنِ زندگی دیگران بودن

در مرحله ای از زندگیم که فهمیدم چقدر چیزهایی هست که باید بدونم و نمیدونم.

این حس نادان بودن رو دوست دارم.

گرچه حس مزخرفیه:/

فک میکنم نشات گرفته از اشنا شدن با ادمهای بزرگ باشه.

حالا ابعاد مختلفی داره این.

از مهارت هایی برای زیست با کیفیت تر تا حیطه های دانشی.

چند شب پیش عروسی یاسمن مهربون بود.

این دختر خیلی امسال بهمون کمک کرد.

حالا کی هست؟دوست دبیرستان خواهرم و راهنمای کارورز دوست صمیمیم.

(بعد جالب اینه که تا مدتها نمیدونستم معلم خفنی که مریم سادات ازش تعریف میکنه ، همین گل دختر خودمونه)

در همین حد آشنایی داشتیم باهم.بعد فکر کن ، این آدم گروه بزنه تو تلگرام برامون که جواب سوالامونو بده.

چندین جلسه حضوری ببینیم همو.

و از همه مهمتر چقدر پشتیبانی روحی معنوی باشه؟

خلاصه همه جوره معرفت گذاشت.

شب عروسیش قشنگ بغض کرده بودم (نگفتم اینو ک چون محل زندگیش قراره هزاران کیلومتر دورتر باشه از ما)

و حس سوگواری داشت خفه م میکرد.

پس نیت کردم این ارزش هایی که یاسمن ب زندگی من داد؛

به زندگی دیگران بدم:

حمایت، پشتیبانی،نثار از صمیم قلب، مهر،شفقت.

برام اینطوریه ک باید خودم ادم خفنی بشم که بتونم اینا رو داشته باشم.

و چالش های اینچنینی دارم.

ولی حس جشن گرفتن در سوگواری رو شاید دارم لمس میکنم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به موانع فکر میکنم...

ازمون پرلز نماینده ی حال ما تو خیلی جنبه هاست...

میزان علاقمندی و« عالم »ب خوب بودن: رتبه ۵

میزان عمل :رتبه ۵۳

حالا چرا....؟

واقعا این تفاوت و شکاف قابل تامله!

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یک پست طولانی برای خالی شدن سرم

دیوونه دوستت داره

 

این روزا خیلی شلوغم.

هنوز برنامه ریزی نکردم و این باعث سردرگمیم و گیجی میشه...

دوباره جون تازه ای به مجموعه اومده.

خوشحالم ازین بابت.

از پس رنج هایی که هرکدوم چشیدیم و تغییراتی که تجربه کردیم نورای جدیدی داره متولد میشه بنظر.

اضافه شدن خانم  الف هم موثره...

امیدوارم سال تحصیلی باعث فروکش کردن این شور نشه!

باید جلوی این میلم که این کارم با من،اون کارم با من، رو بگیرم.

برنامم برا نورا تجربه ی کلاس فبکه.هنوز هیچ ایده ای ندارم البته براش!

فقط میخوام اونچه یادگرفتم رو در عمل تجربه کنم.

حالا چیشد ک ابن جرقه خورد؟

داشتیم تو جلسه موسسه درمورد دوره جدید فبک صحبت می‌کردیم

بحث سر کارایی فبک شد.

از من پرسید ک استفاده کردی؟

و من خیلی متعجب گفتم معلومه که نه!من احساس کفایت اطلاعات نداشتم!

خانم ش هم گفت صالحه این برا روحیاتته!وگرنه که کافی بوده:)

با خانم ش درمورد کمالگراییم خیلی صحبت کردم و این لحظه بود که سیلی حقیقت ب صورتم نواخته شد 😅

خلاصه مصمم برا این کار و خیلی هم رو کمک خانم ش حساب کردم از نظر محتوایی.

و اما موسسه هم کاراش جدی شده.

دارم مسئولیت هایی رو تجربه میکنم که برام استرس داره یکم

ولی حس میکنم بزرگم میکنه.

هم شبکه ارتباطیمو تقویت می‌کنه وهم یسری مهارت های مدیریت پروژه و ...

قبلا در ابعاد کوچک تر تجربه مشابهشو داشتم.

ولی الان قراره بزرگتر بشه و من دائما دارم چک میکنم چطوری هندلش کنم‌.

امیدوارم از پسش بربیام.

و

کلاس همدلانه م این هفته تموم میشه...

 من خعلی دلتنگش قراره بشم.

و مرددم ک دوره آقای صاد رو شرکت کنم یا چی؟

ازطرفی دوست دارم بیوفته ب مرداد که بار مالیش کمتره 

اما از طرفی نگران کارای موسسه هم میشم.

ک اخر تیر افتتاحیه داریم ان شاالله.و نیمه مرداد باید ثبت نام رو ببندم.

 

تصمیم دارم باشگاه رو یه روز درمیون کنم، 

بجاش درس‌و جدی بیارم تو روتین.

اخرای ماه خیلی داشتم خودمو سرزنش میکردم 

بعد نشستم فکرامو احساسمو کارمو اهدافمو مرور کردم.

دیدم تک تک کارایی ک دارم میکنم در راستای رشدمه.

خودمم بابت نیاز ب استراحت سرزنش نکردم دیگه😁

ک نه باید چارساعت بخوابی، خوابمو ک رصد کردم دیدم واقعا میانگین ۶ ساعت 

برا من عالیه.

مدتهاست که دیگ بیشتر از ۷ ساعت خواب نداشتم و این خیلی خوشحالم میکنه 

چون یکی از علائم بدحالی روحی برامن اختلال خوابه!

 

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بگو چطور؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

در سرم حرف های ناتمامی هست...

کاش اپشن در اوردن مغزمون رومون نصب بود.

خسته شدم انقدر مغزم حرف زد،انقدر غر زد،کاش درش بیارم🥴

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

پیشرفت

تو اهداف امسالم یکی از مواردی ک برام مهم بود ارتباطاتم بود.

خب برا این هدف قدم برداشتم تا الان.

و امشب یک لحظه به خودم نگاه کردم و دیدم تغییر کردم:)

دیدم نزدیکترم به آدمی که  دوست داشتم.

اینطوری که منی که آسته برم،آسته بیام!وای آشنا دیدم پنیک کنم...

امشب تو جمع حدود ۴۰ نفره کارگاه 

با چندین نفر _ که ادمهای توانمندی میشناختمشون _ ارتباطی ساخته بودم از قبل.

نگاه که کردم 

دیدم عه من کی انقدر راحت شدم که از دور برای خانم ع که خیلی با تجربه میدونمش 

و افتخارمه شاگردش باشم دست تکون میدم بای بای میکنم!

یا اقای ص که از دور همیشه نگاهشون میکردم 

تو حلقه میشینم و کندوکاو می‌کنیم کارمو و یادمیگیرم....

 

تو حوزه ارتباط خانوادگی هم دارم نشونه های پیشرفت میبینم:)

و ازین بابت چه میییکنه این بازیکن:)

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چقدر واکنش هامون از ارزش هامون برخواسته؟

بین زیورآلات اونی که دوست داشتنیه برام دستبنده.

و از سرویسم این تیکه رو دارم با خودم.

امروز حاضر که میشدم یهو متوجه شدم نیست!

و یکهو مرور شد هرجا که رفتم...

و کلی استرس و نگرانی و ترس برام حاضر شد .

کلی فکر که حالا چیکار کنم؟کجا گمش کردم؟نکنه پیدا نشه؟به علی چطور بگم؟وای چقدر دوسش داشتم، وای چقدر پولش بود و وای یادگاری بود و....

گفته بودم قبلا آدم از دست دادن نیستم!

بهش گفتم : دستبندم نیست.

شوکه شد، باهم مرور کردیم جاهایی ک رفتیمو، زنگ و پیام و این ور اونور...

ولی میدونی چی ارزش داره؟

اون«فدای سرت»

اون «غصه اشو نخور»

اونجا که میگه« اگه پیدا نشد یکی عینشو برات  می گیرم»

اونجا که صد بار بعدش میگه «فکرشو نکن....»

و من میدونم نقطه ای از زندگی نیستیم که بی ارزش باشه برامون این هزینه.

میدونم خودمم ادم درخواست دوباره دستبندم نیستم، ولی...

این حرفا برام معنی داره:

|تو ارزشمند تری.|

دستبندمو پیدا کردم .

ولی ، من چیز ارزشمندتری رو یافتم.

چیزی از جنس شناخت.

از جنس ارتباط و پل زدن.

 

+یکبار ساجده از استادش نقل میکرد:

به چیزا ،اونقدر که براتون ارزش داره واکنش نشون بدید.

و دارم سعی میکنم تو کاوش این باشم.

 

++از وقتی ارتباط همدلانه تمرین میکنم 

میبینم یه جاهایی علی چقدر بلده اینو اجرا کنه!

 

 

پ.ن: الان نیای بگی پس خودم بت همدلانه یاد میدم کلاس نمیخواد،جلسه ای ۱۰۰ خودما😂😂

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

تا حالا به «قدم رنجه فرمودید » فکر کردید؟

چقدر تصدق و قربان صدقه دارد؟

انگار این تعارف ، زنی باشد با موهای مصری و لب های نیمه باز و منتظر

و انگشت های کشیده به طلب و چشم های عاشق...

که چارقد گلگلی دارد و قوری گل سرخش چای لب سوز.

معشوق که از راه می رسد 

آن دست های منتظرش را می کشد به صورتش،

نیم نگاهی به خستگی قدم هایش میکند 

و زمزمه برمی دارد:

«تصدق قدم هایت شوم که رنجه‌شان کردی!

بنشین،

بنشین برایت چای بیاورم،

قربان قدم هایت بروم که آمدی آخر.»

اصلا برای همین است نباید بیخود خرج کرد این تعاریف را،

اسراف است ؛بیهوده به کوچه ریختن زمزمه ی عاشق...

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

صلح

انیمیشن درون_بیرون رو دیدید؟

به ادمها نگاه میکنم  و فکر میکنم کی مدیر احساسات شماست؟

بعضیا غم،بعضیا شور، بعضیا آرامش حتی بعضیا سوگ

معمولا بچه ها شادی،یک سرخوشی بی دلیل و پیوسته:)

فکر میکنم مدیر احساسات این روزای من طمانینه‌س ...

که برخواسته از صلحه.

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان