دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

کار های ناتمام

من چقدر کار های نا تمام را دوست دارم...درست مثل میوه های کال و گوجه سبز هامثلا؛تو بیایی و ادامه این انتظار را ناتمام بگذاری...فکرش را بکن...این انتظار هر چند کال زمین بیفتد!!صالحه.نپ.ن:میدونم خیلی اشکال وارد دیدگاهمه و باید "برسه" زمانش...ولی من جزو اون دسته ادمایی هستم ک گوجه سبز رو بیشتر از الو دوس دارم...عشق کارتو به جنون میکشه :)
۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چقدر به هم می آیید!!

ماه و صورتتانمعجزه و گوشه چشمتان...جمعه ها و آمدنتان...چقدر بهم می آیید آقا...اصلا آمدن چقدر برازنده ی شماست!!چقدر شما خوب به همه چیز می آییدکاش بیایید...کاش...صالحه.ن
۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قانع:)

  • آرزوم این نیس که یه صبح جمعه خیلی زود از خواب بیدار شم. هنوز دست و صورتمو نشسته بیاد بغلم بشینه و درحالی که داره چشای پف کرده اش رو میمالونه با بیحالی بگه "پاشو برو دوتا نون بگیر واسه صبحونه نون نداریم بخوریم." منم یه نیم نگاهی بهش بندازمُ بلند شم پیشونیشو ببوسم و با شیطنت خاصی بهش بگم "نمیدونی سرِ صبح وقتی داری میری نونوایی چقد خوشگل تر میشی!" آرزوم این نیس بعدِ پنج سال از گذشتِ ازدواجمون توو فکر بابا شدن باشم و شبا به دختری فکر کنم که ۹ ماه دیگه قراره بدنیا بیاد. یا دنبالِ رنگ سیسمونی توو یه سالگی و دوسالگی و پنج سالگیش باشم. آرزوم این نیس یه کتاب دویست صفحه ای در مورد کوانتوم بنویسم و توی همه صفحاتش عکس چشماشو بکشم و زیرش بنویسم "مقدار عدد کوانتومی این تصویر را بیابید.Open Book!" آرزوم این نیست که از بانک وام بگیرم و یه پراید نوک مدادیِ بدون اِیربک بخرم و یه روز سه شنبه بارو بندیل و جمع کنیم بریم شمال شیش لیگ بزنیم. راستشو بخوای من از وقتی که یادمه آرزویِ خاصی نداشتم. کادو تولد گرفتن اصلا توو خونه مون رسم نبود و هیچوقت آرزوم این نبوده که شب تولدم جلو بیس سی نفر شمع فوت کنم. آرزوهام هنری نبودن. حتی فکر به اینکه یه روزی پامو توو سالن تئاتر بذارم یا یه نمایشِ هنری ببینم واسم خنده دار بوده. فک نمیکردم اصلن همچین چیزایی هم میتونن آرزو باشن ولی خب یه رسم قدیمی بود که بزرگترا بهمون یاد داده بودن. گفته بودن آرزوهاتونو روی یه برگه بنویسینُ اون برگه رو بندازین داخل چیزی که دوسش دارین. آرزوهامو نوشته بودم و چیده بودم توویِ واگن های قطاری که ننه جون توی آخرین سفرِ مشهدش برام سوغاتی آورده بود. قرار بر این بود که توی هر واگنش یه دعا بنویسم. اون قطاره ۱۴ تا واگن داشت. توی آخرین واگنش فقط اینو نوشته بودم "خدایا! اون دختره که چشاش مشکیه وقتی میخنده خیلی خوشگل میشه. تو که خدایی بذار همیشه خوشگل بمونه"
  • | کامل غلامی |
 
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

باید همینجا باشی

تو همین جا باید باشی...لابه لای همین نقش و نگار های اسلیمی این کاشی کاری هامطمئنم! باید همینجا باشی دقیق یادم هستزیر این گل های سرخ و برگ های در هم تنیده مخفیت کردم....شاید دست هایت در این لاجورد ها مانده باشدتو باید همین جا باشیلابه لای همین نقش های کاشی...صالحه.ن
۱۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خدا منو نندازی

زندگی؛هنوز هم مثل ان روزهاست...که روی تاب حیاط می نشستم محکم تاب میخوردم  از پرواز لذت  می بردم و بلند بلند فریاد میزنم«خدا منو نندازی»هنوز هم مثل آن روز ها ستو من مطمئنم خدا مرا نمی اندازد... صالحه.ن
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تو گریه میکنی

تو گریه میکنی و سرخ میشود سپیدی نگاه منتو بغض میکنی و بند میشود گلوی مناگر تو دل بریده ایمن از جهان بریده امولی بدان تو خوب مناگر که گریه میکنیخودش هزار چاره استاگر که بغض میکنیبدان که "حس" هنوز زنده استتو گریه میکنی...توبغض میکنی...هزار حس خوب و بد به من،به خود؛به یک جهان...دوباره هدیه میکنیتو بغض میکنی و شعر باز...رسوب میشود دوباره در گلوی منتو گریه میکنی ولیسکوت میشود نگاه مندوباره گریه کن...دوباره بغض کن...دوباره شعر میشود جهان مندوباره شاعرانه میشود تمام من....صالحه.ن
۱۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بذار بچه باشم

حالا که خوب فکر میکنمشاید بقول "سین.نون" این ماجرای ادامه دار مثل ی بار سنگین روی دوششهو باید بهش حق بدم...باید تموم خاطرات بد رو ک با این سرو صدا ها زنده میشه مثل یه عالمه اتفاق دیگه بریزم ته ذهنمو تموم سعیمو بکنم ک شاد باشمنه بار روی دوش...میفهمم ولی خوب چندان مایل نیستم حالا حالا ها از این دنیای خوب و قشنگ شاعرانه و کودکانم جدا شمو قاطی مسائل بزرگونه....خودخواهیهولی من توانشو ندارم با اون چونه بزنم....بذار من بچه باشماون خودش همه چیو حل کنه...
۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

من همونم

منخودمم نه کم نه زیاد...گاهی دلم میگره از ادماو دیگه تموم میشن!!!من خودممفقط دیگه بغض نمیکنم...یادم رفته بغض کردنو...بغض نوشتام رو دوست دارم:))ولی بغض نمیکنم
۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عمیق

انقدر عمیق در خودم فرو رفته ام که گم شدمو هنوز پیدا نکرده ام خودم را...انقدر عمیق گم شدمکه انگار سر از کهنگی های انبار دراوردم...صالحه.ن
۱۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نسل چندم

ما نسل چندم بغضیمکه اشک هایمانلابه لای اهنگ هاو زیر پتو گم میشود؟ما از نسل چندم بغضیم که انقدر عمیق سکوت میکنیمکه انقدر عمیق تنها مانده ایم...صالحه.ن
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان