دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

دریایی

شبیه حضرت دریایی و کسی نمیفهمد...چقدر در دل خود بغض و اشک داری تو...صالحه.ن
۲۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قرمز و نارنجیِ قدیمیاش

باید از شیشه ی ویترین این مغازه ها رد شد...رد شد و  محو شد تو دنیای بی رنگ این همه گذشته که جا مونده تو حال...باید دست گذاشت روی تن قرمز و نارنجیشون و سیاه و سفید شدمثل گذشته های دور تر دور!!باید رفت و تو این پاییز خاطره های مردم رو قدم زد..."ظرفای گل سرخ مادر بزرگ"..."شکلاتای رنگی "...کمدِ سبزِ اتاقِ کناری...چقدر یادمون رفته خاطره ساختن رو...نه...؟!باید برگردم دور تر از دور و دوباره.. بدوم تو برفا تا زمین بخورم و دوباره بلندم کنه... برف لباسم رو بتکونهو محکم دستمو بگیره تا دیگه نخورم زمینباید برگردم عقب ، جلوی ویترین همین مغازه...از شیشه رد شم و فرو برم تو قرمز و نارنجیِ قدیمیاش...تا بازم بوی خوشبختی بگیره جون دنیامو:)صالحه.نپ.ن: یه فیلم اقای پدر چند وقت پیش پیدا کرده بود و به سختی فرمتشو درست کرد...مال خیلی دورا...منو خاهری میدویم تو برفا و با جیغ میکشیم (من شبیه جوجه اردکای زشت پشت سرشم) :)) میخورم زمین خاهری بلندم میکنه و با حوصله برف لباسم رو میتکونه... دستمو میگیره و باهم میدویم از کادر خارج میشیم D:  ینی برا خودش کلی فیلمه هاااا...کلی هم عشق و محبت و اینجور چیزا...من اشک تو چشام حلقه زد اون صحنه که لباسامو میتکوند :)پ.ن:خاطره بسازیم بازم:)) خاطرای قشنگ:)) شما هم بگید از این خاطره های محبت طوریتون...:)
۱۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دور یا خیلی دور؟

+جانای تو کجاست؟_ دور...+ خیلی خیلی دور...یا خیلی دور؟؟_ اونقدر دور که نمازم شکسته شه...صالحه.نپ.ن:ممنونم پاییز:))
۲۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خوابم نمیبرد

تاصبح سر به شعر میگذازم و خوابم نمیبرداز بغض های سر به مهرو دکلمه های علیرضا...صالحه.نپ.ن: هر شب"نانحس" میشه شبم با صدای علیرضا اذر...."در زیر و روی نبض بودن ها ؛من خط صاف ممتدی بودماما تو نانحس جهان بودی؛ باتو مبارک بود حتی مرگ..."
۱۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

ارمیا




Ermia


رمان رمان رمان

واقعا این رمان زیباست....

داستان "ارمیا"....

مگه ی نفر تا چه حد میتونه دوس داشتنی باشه....

ارمیا ی چیزی فراتر از دوست داشتنی....

اوه...

و مصطفی....

چقدر از بیان این دو من عاجزم اخه چقدر دو نفر میتونن عشق باشن مگه؟!!


کسی نیست ک ارمیا رو خونده باشه و عاشقش نشده باشه

و یقینا این از زیبایی قلم نویسنده است....

من که خیلی خوشم اومد واقعا زیبا بود...

ارمیا عاشقانه ترین داستانی بود که خوندم

نه عشق زمینی ها...نه عشق آبکی...یه عشق مقدس دوس داشتنی

یه رابطه ی قشنگی تو این رمان هست که ناخودآگاه میبنی ک عاشقش شدی

ارمیا و مصطفی دو دوست هستم نه دو دوست معمولی دو دوست عاشق...

دو تا بسیجی...دو تا عارف ....نمی دونم....شاید دوتا زاهد....

ارمیا شاید داستان زندگی خیلی هاست..خیلی ها...

چند قسمت از کتاب:

اول کتاب:



- الله اکبر. بسم الله الرحمن الرحیم



چشمان مصطفا،ارمیا را برخطوط کتاب ترجیح دادند اما چشم هایش مثل همیشه از نخستین درِ نماز ارمیا جلوتر نرفتند،یعنی نمی توانستند.

چه گونه به آن چشمان نیمه باز مشکی مشکی می توانستی چشم بدوزی،زمانی که تورا نگاه نمی کنند و افق دیدگانش جایی مارای تو و سنگر است؟

چه گونه چادر گل منگلی نگاهت را بر سجده ی ساده اش پهن میکردی،زمانی که شانه های ارمیا در سجده بی صدا می لرزید؟

مصطفا کتاب را بست، عینکش را در آورد و آن را با دست مالی که در میان لباس های خاکی اش به طرز عجیبی تمییز مانده بود، پاک کرد.

یکی از شیشه های عینکش لق شده بود.آرام گفت:

-موجی شده.

و بعد باز هم بی اختیار نگاهش ارمیا ا و نمازش را به عینک ترجیح داد..... .



وقتی ماهی از آب جدا شود روی زمین بیافتد،تازه زمینی که ارام تر از دریاست، شروع میکند به تکان خوردن.

ماهی دست و پا ندارد! وگرنه می شد نوشت که به نحو ناجوری دست و پا می زند. تنش را به زمین میکوبد.

گاهی به اندازه ی طول بدنش از زمین بالاتر میرود و دوباره به زمین می خورد. ستون مهره هایش را خم و راست میکند.

مثل فنر از جا میپرد . با سرو و دمش به زمین ضربه میزند. به هوا بلند میشود. با شکم روی زمین می افتد و دوباره همین کار را تکرار میکند.

اگر حلال گوشت باشد و فلس داشته باشد، در طی این بالا و پایین پریدن ها مقداری از فلس هایش از پوست جدا میشود وروی زمین می ماند

البته بعضی ماهی گیر ها اشتباه میکنند و روی شکم ماهی سنگ میگذارندتا بالا و پایین نپرد!

علم میگوید ماهی به دلایل طبیعی، می میرد. اما هر کس یکبار بالا و پایین پریدن های ماهی را دیده  باشد، تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلایل طبیعی نمی میرد.

ماهی به خاطر آب خودش را میکشد!

خشم ،عجز، تنهایی،خفه قان....این ها لغات علمی نیستند.

ارمیا ماهی بی دست و پای حلال گوشتی شده بود روی زمین ...!!





مصطفا را تا به حال آن قدر به خودش نزدیک ندیده بود. مصطفا در آغوشش گرفت. تنش هنوز بوی خاک جنوب را داشت.

وقتی آب نیست، ماهی حتا اگر روی خاک جنوب هم باشد، می میرد. بعضی ماهی گیر ها روی بدن ماهی سنگ می گذارند.

 ماهی زیر سنگ کمتر تکان می خورد. در جمعیت بودند آدم هایی که احساس میکردنند زمین نرم زیر پای شان آرام شده.




۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دیدنی

دوباره حضرت آبان به  شعر نازل شددوباره کژدم و آتش...عشق کامل شدصالحه.نپ.ن:مشغول الذنبه این اگه فک نکنین منظور دارمD:پ.ن۲:مریم:)عزیزم تولدت مبارک:)
۱۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عشقبازی



نه عارفم نه زاهد
و نه درویش که راه بیابان و ریاضت بگیرم
اما با تمام اینها بازهم معتقدم
زیبا ترین حالت عشقبازی انسان
نماز اوست
که سر از رکوع بردارد و ایمان بیاوردخدایش میشنود...
و باز جز انکه او دوست تر دارد نگوید
معشوق دست به سرش بکشد
و بگویدبگو عزیزکم...بگو جانا که میشنوم ...چه میخواهی؟؟
و آدم زانو به خاک بساید و سر به سجده گذاردو جز از معشوق نگوید...
صالحه.ن
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان