پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
نیمه شب است ومقدس این ساعتانگار بغض دارد جهانو هر لحظه زمین بیشتر تب مبکندشهاب ها بغض را نشانه گرفتند...و میشکند صدای نفسهایمستاره ها یک به یک میمیرند روی دامن آسمانو خورشید عرق کرده استدنیا مست کرده و پیچ میخوردماه من پشت کدام ابر سجاده انداخته و میگرید؛که اینطور جهان آشوب است؟!صالحه.ن
پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
شهر شلوغ...حال ما خوب...لبخند به لب...فقط؛یکی کمه....مثل هوا!!داریم سرب نفس میکشیم و بی خبریمیکی کمه...صالحه.ن
پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
"کاش"ی که سه نقطه ندارد..."باید" است!!فقط غرورش نیمه شبی پشت پنجره به التماس افتاده....صالحه.ن
پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
به اسم الله...به یاد زهرا...کاش بیاید.بدون هیچ سه نقطه ای!!صالحه.نپ.ن:یک شب تا سحر تمام "باید"ها را هق زدم...اصرار و دعا افاقه نمیکند به التماس افتاده ام...ولی سه نقطه ندارد!!!
پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
بانو...سراشیبی دارد تمام میشودتابستان هم به قله رسیده است...و بوی مرداد ناب جهان را مست کردهشاید هم عطر توست که روی پیراهن بام خانه...دیوار حیاط...اتاق من...و این شهر مانده است...دختر تیر و مادر مردادبالهایت را کجا مخفی کردی که زمینی شدی؟؟؟صالحه.نپ.ن:تولدت مبارک جانان من
پنجشنبه ۳۱ تیر ۹۵
ناحیه ها مجازی اند دور...و دوستی هاتصویر یک فنجان چای استکه لایک میشود....که شر میشود...که یخ میکند....دلم یک چای لب سوز و داغ میخواهد کنار تو...خسته از استیکر هادلم یک آغوش تنگ میخواهد...از انها که نفسهایت یکی میشود...دوست تر از تمام دوست ها که سرت شلوغ است این روز ها....دلم تنگ شده...چای لب سوزت را آماده کن...«لحظه ی دیدار نزدیک است»صالحه.ننقل قول نوشت:های نپریشی صفای زلفکم را دست...و آبرویم را نریزی دل...لحظه ی دیدار نزدیک است..."م.امید"
چهارشنبه ۳۰ تیر ۹۵
یک نفر فنجان قهوه ام را دزدیدهو فالش را دست کاری کردههیچ پرنده ای در فالم نیسترد رژ روی فنجان دروغ میگوید...هیچ دختری در این کافه نیست!! صالحه.ن
چهارشنبه ۳۰ تیر ۹۵
برایم نقاشی جاده ای را بکش؛ یک طرفه و پر از باران...کمی عطر پاییز هم بپاش...قول میدهم تمام تابلوهایت را خریدار باشم!نقاش را با پاییز و باران و جاده های یک طرفه اش باید شناخت...پاییز را فقط عاشق ها خوب بلدند نقاشی کنند...وگرنه شاد کشیدن بهار که کاری نیست!!صالحه.ن
چهارشنبه ۳۰ تیر ۹۵
جهان رازیست بین منو خدا...و صبح؛پرواز دسته دسته ی کبوتر هاست به سمت خوشبختیروزم را معطر میکنمبه اسم"حق"تا برکت بگیرد لبخندمو من نگران نیستمکه دامنم بگیرد به حرف های مردم...خدا خوب جایی را برای خودش نگه داشته"حبل الورید"که ته تهش میرسد به خود قلبم...نگران نیستم اگر دامنم به دنیا میگیردبرکت در سینه ام دارم!!صالحه.ن
سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵
سطر های خیال را بالا و پایین میکنمچیزی کم است انگار...به اطراف جهان کوچکم نگاه میکنمو مثل سهراب به آمار زمین مشکوک میشومانگار کم دارد این هوا...اکسیژن...مرد...دوست....خیلی کم دارد!!زیادی خلوت شده کویر کوچکم...و نسیم زیر لب میخواند"کاروان رفت و تو در خواب و....."تو در خواب....تو در خواب....صالحه.ننقل قول نوشت:یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند...بی وفا یاران که بر بستند بار خویش را"سعدی"پ.ن:از شاعرانه های قاصر من به دوست مجازی:)