دیوانه

خدا همیشه به دیوانه ها حواسش هست

آدم ها شاعرند

آدم ها همه شاعرند...و یک دیوان حافظ حتما مخصوص خودشان دارندکه بعضی شعر هایشگوشه ی صفحه اش تا خوردهو خواندن آن شعر هاعجیب دلشان را کباب میکند...آدم ها همه شاعرندو شاعر ها همه حافظی در سینه دارندو حافظ ها همه درویش نوازنددر همه ی ادم ها روح لطیفیستکه عاشقانه دوست میدارد تمام جهان راچون همه ی ادم ها شاعرندو شاعر ها یکدیگر را خوب میفهمندصالحه.ن
۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بعد گنجشک ها...

گنجشکی که به خانه ام امده بود رفت!این بار خودم پنجره را برایش باز گذاشتمگنجشک ها کنار شاعر ها دوام نمی اورند!شاعر ها هم بعد از گنجشک ها...صالحه.ن
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نیم سوخته

سیگارش نیم سوخته وآتش میاندازد به جان هوا...امان از این تابستانکه دود غلیظش امان ریه هایم را بریده است!صالحه.ن
۱۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نذر کردم

نذر کرده ام؛خدا یوایشکی برایم بفرستند...اینهمه یواشکی رسید و من لبم را گاز گرفتمو لابه لای شعر هایم هق زدموقتش نرسیدهاز خوان بلند یواشکی های خدا کمی هم به من برسد؟قول میدهم انقدر شاعرانه شاد شوم...که هیچ کس جز برگه های شعرم نفهمد!!که مباد...مباد نیمه شبی لبش را گاز بگیرد و هق بزند زیر لبو حسرت بشود سهمش...و شعر روان به گونه هایشاینبار ....نه قسم خوردم و نه گلایه سر دادم...دست روی ابروی صاحب خانه گذاشته امنذر کردم...صالحه.ن
۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

و دانه ای

و دانه ای..خزید در آغوش باغچهو سر به سینه ی خاک نهادبه یمن حضرت عشق بزرگ شدو ریشه کرد و هزار سال است که شهر؛ از آستان شاخه هایش مینوشند.در سینه ام نهالی کاشته ام از ایمان...تا ریشه بگستراند در ریه هایمو نفس هایم هوای حق بگیرد!در سینه ام...دانه ای کاشته ام از عشق...از لبخند...از هزار درخت کهن؛ که انگور هایش کهنه شراب خرابات کوچه پس کوچه های حافظ استو دانه ای از ایمانسر به سینه ام میگذاردتا به یمن دولت عشقریشه بگستراند و درختی کهن شود...صالحه.ن
۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

جنگل

پیچ پشت پیچ...
در سر من جنگلیست که پشت درخت ها مخفی شده
و من جاده ای که
دور پیچک ها پیچیده ام...
و از هجوم وحشت بار این جنگل
 به غار ها پناه برده ام
و ریشه های درختان مرا میکاوند
و ریشه های درختان گلویم را میبوسند
در من جنگلیست که آشوب است
که حالش خوب نیست




صالحه.ن
نقل قول نوشت:"گاهی چنان بدم ک مبادا ببینیم..."
۲۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یک حپه قند

و یک نفرکه در خوابم بود.خواهد مرد...درون یک فنجان چایو گس میکند دهان مرا.این حبه قند...آب میشود؛ و شیرینیش مغلوب پوره های چای ...!این یک نفر که در خوابم بود...در بیداری صدایش شنیده شدو اینبار در  من مرد!!فنجان چای...عصرانه های گس...یک حپه قند که روزی شیرین بودمغلوب گسِ لیوان شد!صالحه.ن
۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

او مرا می داند

و خدایم ک مرا می بیندو خدایم که مرا می داندو خدایم که مرا می بخشد...مگر او  کافی نیست؟؟؟؟صالحه.نپ.ن:از عکسش خوشم اومد:)نقل قول نوشت:"به عیب پوشی و بخشایش خدا سوگند...خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست"
۱۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اقیانوس

اقیانوس تر از من چه کسی هست در این جا؟؟من خالی حوضم که پرم از نفس ماهی تنهاصالحه.ن
۱۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

در من کسی گم شد!!

در من کسی گم شد....و پیچ قطار او را دورن خود کشیدو از من رخت بست!!!تنها نگرانیم این استنکند چشم هایم را بفهمد...انگار این درخت هیچ سیبی برای افتادن ندارد...و زیر گلویم انگار هیچ سیبی تکان نمیخورداینکه لب ها نخندد چندان ک چشم ها نگریند غمگین نیست!!در من کسی گم شدو پیچ قطار او را به دور دست ها برد...صالحه.ن
۱۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
«دیوانه بودن همیشه بد نیست
میتوانی دقیقا وسط نقطه ی انجماد بایستی
و سرت از فکری شیرین گرم سوختن باشد:)»

این طبع که من دارم با عقل نیامیزد....

آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان